۳۶۵ روز در صحبت قرآن، نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین و منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. دویست و شصت و نهمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «در ضرورت خودشناسی» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴿ذاریات ۲۱﴾
آیا در نفسِ خود و درون ذات خویش نظر نمیکنید(21)
مضمون این آیه خود به تنهایی حامل مهمترین حکمت جاودانه جهان است که به زبانهای گوناگون در همه فرهنگها آمده است و همان نکته است که در یونان باستان بر سردر معبد دلفی نوشته بودند: برو خود را بشناس.
در روایت قرآن نوعی تشویق همراه با ملامت به این حکمت افزوده شده است که شما مردمان که اینهمه اطوار و آثار جهان را میبینید و به هر سو سفر میکنید چگونه است که به درون خود و در نفسِ خود نظری نمیافکنید در حالی که سرچشمه حکمت و معرفت و همه شناختهای متعالی آدمی از درون او سرچشمه میگیرد و آنچه در بیرون است به حقیقت عکسی است از آثار درون که در بیرون افتاده چنانکه مولانا در مثنوی آورده است:
صوفیی در باغ از بهر گشاد
صوفیانه سر سوی زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول
شد ملول از صورت خوابش فضول
که چه خسبی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار خضر
امر حق بشنو که گفتهست «اُنظروا»
سوی این آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دل است ای بوالهوس
آن برون آثار آثار است و بس
باغها و سبزهها در عین جان
بر برون عکسش چو در آب روان
آن خیال باغ باشد اندر آب
که کند از لطف آب آن اضطراب
باغها و میوهها اندر دل است
عکس لطف آن برین آب و گِل است
همین توجه به نفس است که اولاً ما را از جوهر ذات خویش باخبر میکند و به ما میفهماند که ما غیر از بدن جوهر دیگری هستیم، زیرا در هنگام درک ذات خویش به کلی از بدن و ساحت جسمانی غافلیم. ثانیا درمییابیم که این جوهر از جنس هستی است و ما پیش از هر چیز، بیهیچ واسطه، هستی خود را درمییابیم و اگر به قول دکارت اندیشه میکنیم یا شک و تردید میکنیم آن نیز نشان هستی ماست که اگر هستی نبودی فکر و اندیشهای تحقق نمییافت و وقتی دانستیم که حقیقت ذات ما از جنس هستی است به بداهت عقل درمییابیم که هستی هیچ گاه بدل به نیستی نمیشود. بنابراین ما هرگز به عدم نخواهیم رفت، چنانکه از عدم هم نیامدهایم، زیرا به گفته شیخ محمود شبستری:
عدم موجود گردد، این محال است
وجود از روی هستی لایزال است
نه عدم موجود میشود و نه موجود معدوم میگردد. بنابراین ما اگر هستیم همیشه بودهایم و همیشه خواهیم بود و ما را خوف و هراس نیستی از دل میرود و باز از نظر کردن در نفس در مییابیم که ما آراسته به همه آنچه میخواهیم نیستیم. چه بسیار کمالات و فضیلتها را که در دیگران مییابیم و ستایش میکنیم و خود از آن محرومیم. پس چون نظر در خویش میکنیم خود را ناقص و ناتمام میبینیم و درک این نقصان از طریق درک کمال بر ما حاصل میشود و آن کمال در سه وجه بر ما جلوه میکند که همان زیبایی و دانایی و نیکویی است. عشق به این سه فرشته در سرشت ماست و همین عشق اگر با موانعی چون غفلت و غرور و مستی جاه و مقام همران نشود ما را به سوی کمال سوق میدهد. بدین سان زندگی ما به طور طبیعی سیر و سلوکی خواهد بود برای رسیدن از نقصان به کمال و اگر از ما پرسند که شما کیستید میتوانیم پاسخ گوییم که ما مسافری هستیم که از شهر نقصان به سوی شهر کمال سیر میکنیم. کمالات را میتوان فی الجمله در چهار چیز خلاصه کرد:
اول کمال جسمانی و آن برخورداری از سلامت و تناسب جسمانی است پس در این باب کمال کوشش خواهیم کرد که تا آنجا که میتوانیم جسم خویش را در سلامت کامل نگه داریم و نیز مراقب تناسبات جسمانی در اندام خود باشیم تا به ناموزونی و زشتی میل نکند. زیبایی چهره ما آنچه به ما مربوط میشود در پاکیزگی و گشادهرویی است و این یک تعهد و وظیفه است بر همه انسانها که پاکیزه و خوشرو باشند. خوبی و مهربانی و داشتن آرمانهای بلند نیز بر زیبایی و مطلوبیت چهره میافزاید چنانکه اوصاف زشت از دروغ و تکبر و حرص و طعن و تحقیر دیگران علاوه بر باطن چهره ظاهر را نیز زشت و ناموزون میکند.
دوم دانایی که محبوب و مطلوب ماست و همه ما در جستجوی فهم بیشتر و آگاهی بیشتر از اسرار عالمیم و عالمان را حرمت مینهیم و به حضور ایشان میرویم پس عشق طبیعی ما به دانایی حکم میکند که از گهواره تا گور دانش طلبیم.
سوم زیبایی که آن نیز معشوق ماست و آن را هم در درون خود میخواهیم هم در بیرون و هم برای خود هم برای دیگران. پس ما در عین حال مسافری به سوی شه زیبایی نیز هستیم و میکوشیم که زیبایی در همه اطوار زندگی ما از سخن گفتن و راه رفتن و حرکات صورت و دست و پا و محیط زندگی و مصاحبان و دوستان ما ظاهر شود.
چهارم خیر و خوبی که باز از دل ما سرچشمه میگیرد و این نفس درونی ماست که تمیز میدهد میان خیر و شر و خوب و بد، و ما را فرمان میدهد که به خوبی بگرای و از بدی بگریز. بنابراین ما از درون خویش این همه جواهرات حکمت میتوانیم به در آوریم و چه حکمتی برتر از این که ما را عاشقانه در راه رسیدن به معشوق ازل سیر میدهد و اگر پرسند امید تو در این راه چیست گوییم دل ما گواهی میدهد که خوبی را خوبی در پی خواهد آمد و بدی را بدی و ما اگر به سوی زیبایی و دانایی و نیکویی حرکت کنیم مسلماً به زشتی و جهل و شر و فساد نخواهیم رسید. و اگر باز پرسند که جای دین و ایمان در این کمالجویی کجاست گوییم که عشق به زیبایی و دانایی و نیکویی همان عشق به خدا و عشق به همه آرمانهای بلند معنوی و مینوی است.
در ادب عرفانی پارسی اغلب جام جم و آیینه سکندر را رمز دل گرفتهاند که هر چند خود هیچ نقش و رنگ و صورت و آوایی ندارد مبدا پیدایش همه نقوش و آواهاست. اوست که در مییابد این رنگ با آن رنگ مناسب نیست و این صدا خوش است و آن دیگری ناخوش، این ترکیب متناسب است آن دیگری ناموزون؛ همه هنرها را خواجه دل از شناختهای ازلی خود خلق میکند و اوست که از زشتیها روی میگرداند و عاقبت زشتیها را در سوگنامهای عرضه میکند یا بیتناسبی و مضحک بودن بدیها را با مقام آدمی درمییابد و بر زشتیها میخندد و نمایشنامههای فرحانگیز چون خسیس مولیر و مرد و اسلحه برنارد شا میآفریند.
ای آینه جمال شاهی، که تویی
وی پرتو انوار الهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی (شیخ نجمالدین رازی)
خانم دیکنسن در قطعه شعری دل آدمی را با هر آنچه عظیم است مقایسه کرده و دل را عظیمتر دانسته است و تنها وقتی آن را کنار خدا میگذارد میگوید که اینجا چون هر دو بینهایتند میتوان آنها را برابر دانست چنانکه مولانا بر مبنای حدیثی از پیامبر گفته است:
گفت پیغمبر که حق فرموده است
من نگنجم هیچ در بالا و پست
در دل مومن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی در آن دلها طلب (مثنوی)
و این سخنان با آن حدیث نبوی که فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هم آهنگ است که شناخت دل برابر شناخت خداست. و راه شناخت این دو از دایره عقل و استدلال و تجربه و آزمایش بیرون است بلکه خدا را به خدا و دل را به دل توان شناخت.
انتهای پیام